شیخ مفید
و
طبرسی
و
ابن قولویه
و
ابن بابویه
رضوان الله علیهم به سندهای معتبره از اصبغ بن
نباته و غیره روایت کردهاند که
روزی حضرت
امیرالمومنین علیه السلام بر منبر کوفه خطبه
میخواند و میفرمود که از من بپرسید آنچه
خواهید پیش از آنکه مرا نیابید پس به خدا
سوگند که هر چه سوال کنید از خبرهای گذشته و
آینده البته به آن شما را خبر میدهم، پس
سعدبن
ابن وقاص
برخاست و گفت یا امیرالمومنین خبر ده مرا که
در سر و ریش من چند مو هست حضرت فرمود که خلیل
من رسول خدا صلی الله علیه و آله خبر دارد که
تو این سوال از من خواهی کرد و خبر داد مرا که
چند مو در سر و ریش تو هست وخبر داد که در بن
هر موئی از تو شیطانی هست که ترا گمراه میکند
و در خانه تو فرزندی هست که فرزند من حسین را
شهید خواهد کرد، و اگر خبر دهم عدد موهای ترا
تصدیق من نخواهی کرد ولیکن به آن خبری که گفتم
حقیقت گفتار من ظاهر خواهد شد و در آن وقت عمر
بن سعد کودکی بود و تازه به رفتار آمده بود
لعنه الله علیه (در روایت ارشاد و احتجاج اسم
سعد برده نشده بلکه دارد مردی برخسات و این
سوال را نمود و حضرت همان جواب را فرمود و در
آخر فرمود اگر نه آن بود که آنچه پرسیدی
برهانش مشکل است به تو خبر میدادم عدد موهای
ترا لکن نشانة آن همان بچة تو است الخ).
حمیری
در قرب الاسناد از
حضرت صادق علیه السلام
روایت کرده است که
حضرت امیر المومنین
علیه السلام با دو کس از اصحاب خود به زمین
کربلا رسید چون داخل آن صحرا شد آب از
دیدههای مبارکش ریخت فرمود که این محل
خوابیدن شتر ایشان است و این محل فرود آوردن
بارهای ایشان است و در اینجا ریخته میشود و
خونهای ایشان خوشا به حال تو ای تربت که
خونهای دوستان خدا بر
تو ریخته میشود.