پنجره دل را باز کن تا به تازگی خویش هم قدری ببالی، تا روحت به آن سوی ندیدهها هم نظر بیفکند.
دریا پر گرفته است برای آستانبوسی نامی که خود نور است.
ابرها، کشان کشان میآیند و به این نقطه که میرسند، متحیر میمانند و حقارت خویش را بر بلندای ظاهر، به شرم مینشینند.
غزلها دلتنگیهای شبانه را پشت دیوار بقیع میبرند.
با پای دل آمدهایم اینجا؛ اندکی خویش را باید در نظر نداشت تا شاید نظر کنند.
صمیمیترین لحظهها را میشود از متن این فضا گرفت.
حالِ عجیبی است؛ تمام پدیدهها، امشب را در همسایگی شیون به سر میبرند؛ شیونی که غرق در عطرِ خوشِ خداست.
در این قطعه از زمین، جهانی از استغاثه شناور است. در این فرصت، دلِ هر قلم اگر در مسیر شفاعت نتپد، بیمار است.
اینجا همه چیز ساده و صمیمی است و مهیا برای اینکه انسان، گوشهای از روح خود را برای تبرک، به آسمان بقیع بزند.
نه اکنون، که پیش از ما چقدر رؤیای بهشتی به این دیار فرستاده شده!
چقدر خواستههای شریف، در سینه این خاکْ پنهان شده!
دنیا، نگاشتهای از منظومههای بلند روشن است.
وقتی صحبت از اینجا میشود، نسیم ایمان میوزد از چهار سو؛ به ضمیمه رنگی از غربت.
اصلاً غروب اینجا خیمه زده است حتی در نیمه روز.
بر این خاک، دلتنگی آسمان پاشیده شده است.
وقتی صحبت از اینجا میشود، غمی بزرگ بر سینه انسان مینشیند و اندوهی پهناور.
در قبرستان تاریک بقیع، چراغ مظلومیت، همیشه روشن است.
اینجا مظلومیت امام مجتبی علیهالسلام بازخوانی میشود.
حدیث بیرون منزلش: نارفیقان و یاران مخالف؛ آنان که میآمدند و سجاده از زیر پای آقا میکشیدند.
حدیث درون خانهاش هم که معلوم است!
... و حدیث این قبرستان... اینجا تاریک است و بیبارگاه و خلوت.
ای جانِ جهانیان فدایت «هستی» همه سائل و گدایت
ای تکیهگه گناه کاران دیوار بقیع با صفایت
گریان نبود به روز محشر چشمی که بگرید از برایت
http://www.sibtayn.com