موضوعي كه به بنده پيشنهاد شده، بحث «دين و ساماندهي فرهنگي» است. طبيعي است توضيح اين عنوان منوط به درك انتظار ما از اين برنامه ساماندهي و همچنين يك تعريف جامع از فرهنگ است. تلقي ما از دين، مفهوم عام جامعهشناختي آن نيست، بلكه مقصود ما اسلام ناب به عنوان خاتم اديان الهي است. انتظار ما از اين نوع دين، سرپرستي همه جانبه تكامل اجتماعي به عنوان آخرين پيام الهياست. اما طبعاً انتظار ما از برنامه تخصيص مقدورات، به شايستهترين وجه براي حل موانع اين تكامل است. و اما مفهوم ساماندهي، تنظيم يك نظام موازنه جامع اجتماعي است كه بتواند همه شوون جامعه از جمله شوون فرهنگي را به يك وحدت و هماهنگي كل برساند؛ اعم از فرهنگ سياست، فرهنگ فرهنگ و فرهنگ اقتصاد. جامعه داراي اين سه ضلع فرهنگي است؛ يعني داراي نظام گرايش، نظام حساسيتها، همچنين يك نظام بينش و يك نظام فكري و يك نظام دانش اجتماعي يعني علوم كاربردي است. در مجموعه اينها سه ضلع سياست، فرهنگ و اقتصاد وجود دارد. ضلع فرهنگي بينش، گرايش و دانش اجتماعي همان پذيرفته شدههاي جامعه در حوزه گرايش، دانش و بينش است. دربارة موضوع فرهنگي طبعاً زياد گفتوگو شده است. من نگاه خودم را عرض ميكنم و يك طبقه بندي از فرهنگ ارايه ميدهم.
جامعه داراي يك نظام گرايش است. خود نظام گرايش اجتماعي برآيند نظام ارزشي، دستوري و نظام حقوقي جامعه است. يعني جامعه به عنوان يك كل و به عنوان يك وحدت و نه به عنوان تك تك و آحاد، داراي يك نظام ارزشي است كه بايستهها و نبايستهها، شايستهها و ناشايستههاي اجتماعي در آن تفسير ميشود. مثلاً اگر نظام ارزشي يك جامعه ربا، اصل باشد، طبيعي است اين نظام ارزشي نظام دستوري متناسب با خود را دارد. يعني جامعه به عنوان يك كل از طريق يك جريان اجتماعي و نهادهايخاص، تصميمات و قانونهاي اجتماعي ميسازد. اين قانونها متناسب با نظام ارزشي جامعه ساخته ميشوند؛ ما از اينها به نظام قوانين يا نظام دستوري جامعه تعبير ميكنيم و سپس جامعه پس از جهتگيري اجتماعي كه به پيدايش نظام ارزشي ختم ميشود، به مجاهده و تلاش اجتماعي ميپردازد. بنابراين، جامعه در بعد ارزشي خود داراي نظام ارزش متناسب با دستور و قانون و متناسب نظام حقوقي است.
در ضلع بينش، جامعه بايد داراي يك نظام فكري هماهنگ باشد كه اين نظام فكري هماهنگ مسوول پاسخگويي به چرايي، چيستي و چگونگي در زمينه فيزيك، رياضيات و حيات است كه به منزله علوم پايه هستند و اگر هماهنگي در نظام فكري جامعه نباشد يعني تلاش اجتماعي و گمانههاي اجتماعي، گزينشها و پردازشهاي اجتماعي كه روش تئوري سازي هستند، هماهنگ عمل نكنند و يك نظام فكري هماهنگي در حوزه فلسفه فيزيك، فلسفه رياضي و فلسفه زيست ارايه ندهند و ما تفسير چرايي عالم را از فلسفه نظر جدا و تفسير چگونگي و شدن را كه مبناي فلسفه تاريخ و پيريزي برنامهريزي اجتماعي از فلسفه عمل ديگري بگيريم، قطعاً در برآيند آن در جامعه به بحران برخورد ميكنيم و به تناقض در عملكرد ميرسيم. آنچه از نظام چرايي و فلسفه نظر برميخيزد، عملكرد فلسفه عمل را نقض ميكند و بالعكس.
بنابراين، هماهنگي پاسخها در اين حوزهها، يعني هماهنگسازي نظام گمانهزني اجتماعي و نظام گزينش و پردازش و ايجاد تناسب در فرهنگ اجتماعي در موضوع فلسفه چرايي، چيستي و چگونگي، فلسفه شدن و فلسفه حركت كه مبناي فلسفه تاريخ است نسبت به فيزيك، رياضيات و حيات و چگونگي رفتار ماده و چگونگي كمي كردن آن. بنياني براي همه علوم كاربردي و دانش اجتماعي است. اگر نظام فكري جامعه هماهنگ نباشد و به وحدت نرسد طبيعي است فرهنگ جامعه دچار تشتت خواهد شد. پس اول بايد نظام گرايشي جامعه، در حوزه نظام ارزش، دستور حقوق هماهنگ شود و سپس بر پايه آن نظام بينش جامعه به يك نظام منسجم دست يابد و آنگاه نوبت پيريزي نظام دانش يا نظام علوم كاربردي است كه قدرت عملكرد اجتماعي را تفسير ميكند و كارآمدي جامعه را معين مينمايد كه اين هم حاصل طبيعي فنون كاربردي است. در موضوع انسان، جامعه و حيات و در زمينههاي مقدورات انساني و ابزاري و طبيعي است كه بايد به هماهنگي برسد و حاصل هماهنگ شدن تجزيه و تحليل و تركيب در حوزه مقدورات انساني، دستيابي به علوم انساني كارآمد براي پيريزي توسعه انساني است و حاصل گروه دوم دستيابي به ابزاري براي هماهنگسازي نرمافزارها و سخت افزارهاي تكنيكي است و گروه سوم هم طبعاً امكان بهرهوري بهتر از منابع طبيعي را فراهم ميكند كه به گمان من همه دانش اجتماعي يعني علوم در اين حوزه هستند. از اين سه حوزه خارج نيستند و علوم پايه هم در حوزه بينشها و اخلاق اجتماعي به عنوان نظام حساسيت در حوزه گرايشها جمعند. بايد اينها را هماهنگ كنيم.
من در اينجا به يك نكته اشاره ميكنم و آن هم اين است كه متأسفانه ما در همه حوزهها تحت تهاجم فرهنگي هستيم كه بعد از رنسانس در غرب شكل گرفته، بخصوص با از بين رفتن قرنطينههاي فرهنگي. در دهههاي اخير كه اين تهاجم سنگينتر شده و در واقع قراردادهاي بينالمللي دارد جاي قوانين داخلي كشورها را ميگيرد و رهآورد اين فرهنگي كه بعد از رنسانس پيدا شده، محصول عصيان عليه مذهب است. ما سكولاريسم را هر چه بناميم، چه به معني بروز كردن و چه به معناي تقدسزدايي، حاصل عصيان غرب به هر دليل و به هر توجيه عليه مذهب است. به گمان من، يك برگ زرين در تماميت تمدن غربي وجود ندارد. در يك نگاه كلان، اين تمدن هيچ خدمتي به بشريت نكرده است. البته نقد من از ضلع نقد پست مدرنها نيست، چرا كه پست مدرن هم خودش يكي از حلوات همين نابساماني بشري است و گمان نميكنم كه اگر پست مدرن بيايد اين پروژه را به اتمام برساند بحرانهاي بشر حل شود. يكي از دوستان فرمودند كه به گمان ايشان كنترل فرهنگي ممكن نيست، دقيقاً همين طور است. اگر ما با بينش فلسفه تاريخي نگاه نكنيم و قواعد تكامل تاريخ و بازي تكامل تاريخ را نياموزيم و موازنه سياسي را در عالم به نفع خودمان به هم نزنيم، حتماً همين طور است. امكان كنترل فرهنگي بدون تغيير در موازنه قدرت سياسي ممكن نيست.
بنابراين، يكي از متغيرهاي بازسازي فرهنگ، تصرف در معادلات قدرت است. اشاره كنم كه متأسفانه ما الان تحت تهاجم و استيلاي فرهنگي هستيم و دينستيزي در زواياي زندگي ما است. فرهنگ سياسي جامعه يعني معادلات توزيع قدرت، فرهنگ ما، نظام پژوهش و آموزش ما و فرهنگ اقتصاد ما از فرهنگ مصرف از كالاهاي مصرفي گرفته تا فرهنگ تكنولوژي و به تعبير ديگر، فرارخسارهاي صنعتي تا فرهنگ نرمافزاري يعني ابزار برنامهريزي سازمان برنامه و بودجه و همه و همه تحت تأثير حسگرايي و مطلقگرايي حسي است كه پس از رنسانس پيدا شده و حاكم بر توسعه علوم بوده و ما در اين دوره محتاج يك انقلاب فرهنگي هستيم.
انقلاب دو دوره را تقريباً گذرانده است. دوره اول، دوره پيروزي سياسي است كه با تغيير الگوي گزينش نيروي انساني و با اصلاح تغيير در ساختارهايي كه دارد هر انقلابي به پيروزي ميرسد. قدم دوم، عملكرد براساس فرهنگ كهن براي بازسازي جامعه براساس آرمانهاي خودش است. وقتي كه به تناقض بين آرمانها و فرهنگ كهن برخورد كرد، دوره چالش نظري فرا ميرسد. در حال حاضر ما در آن دوره هستيم. در واقع طرفداران فرهنگ كهن نظام شرقي يا غربي، نظام سوسياليستي يا سرمايهداري طرفداران علم به مفهوم ارزش معتقد ميشوند به اينكه فلسفه سياسي انقلاب يك فلسفه موهوم است. دوره چالش نظري فرا ميرسد، انقلاب بايد از فلسفه نظري خود دفاع كند، وقتي توانست مباني سياسي خودش را تئوريزه كند، بايد به انقلاب فرهنگي رو بياورد و در اين انقلاب فرهنگي بازسازي فرهنگي كند. در همه حوزه گرايشها، بينشها و دانشهاي اجتماعي كه امكان برنامهريزي براي دستيابي به آرمانهاي سياسي انقلاب را فراهم ميآورد، به ابزار جديد رو آورد. ما الان در مرحله دوم هستيم. يعني در مرحله چالش نظري؛ بلافاصله وارد مرحله سوم خواهيم شد كه مرحله انقلاب فرهنگي و بازسازي علوم است. در اين مرحله، ما محتاج به بازسازي فرهنگي هستيم. البته بدون در نظر گرفتن متغيرهاي سياسي و اقتصادي، اين امر غيرممكن است. بدون در نظر گرفتن عوامل برونزاي فرهنگي، يعني عوامل بينالمللي ناممكن با در نظر گرفتن همه آنان ممكن ميشود. ما محتاج به تغيير روشهاي توليد فرهنگ هستيم. در حوزه استنباط علوم ديني و در حوزه دانش و در حوزه برنامهريزي نيازمند تغيير روشها و تحول در فلسفههاي روش هستيم.
بنابراين، بايد براي تحول در فلسفه، روشها و ساختارهاي اجتماعي ساماندهي كنيم. ساختارهايي كه مورد نظر است اينها هستند؛ ساختار عهدهدار تعامل در پژوهش عبارت است از: شوراي مصلحت، فرهنگستان علوم با قيد اسلامي، مركزمطالعات استراتژيك، در حوزه سياست، فرهنگ و اقتصاد. ساختارهاي عهدهدار آموزش عبارت است از: حوزههاي علميه، دانشگاهها، آموزش و پرورش. هنر، ابزار اساسي عموميسازي اين فرهنگ توليد شده و به آموزش رسيده است كه ساختار عهدهدارش صدا و سيما و ابزار ارتباط جمعي و مطبوعات و مراكز انتشارات جمعي است. ما محتاج به يك ساماندهي هماهنگ در همه اينها و در حوزه گرايش، دانش و بينش اجتماعي در جهتگيري متغاير با فرهنگ حاكم دنيا هستيم. كه البته بدون برهم زدن موازنه سياسي قدرت هم اين كار بسيار مشكل مينمايد. مشروح سخنراني استاد سید محمد مهدی میرباقری در گردهمايي راهبردهاورويكردهاي ساماندهي فرهنگي،بهمنماه1377 |